ॡرویـــــ♥ــــــ♥ــــایـــ خیـــــ♥ـــــــسॡ
عاشقانه های رویای خیس
من از خدا خواستم، نغمه های عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نکنی و ببینی که سایه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداری تنهایی. ولی اکنون تو رفته ای ،من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده دلـم ... بار آخر! دست آخر !
این روزها هوایت که به سرم می زند قسم به لحظه های عاشقانه ای كه اشك کاش می شد بچه بودم غمی نداشتم
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
هنـوز ..
خیس خورده نگاه توست ..!!
نـازش بـدار ..!
که نلغــزد ..
از میان دستهایت ..!!
من ورق را با دلم بر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...
هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
دیگر در هیچ هوایی ،،،
نمی توانم نفس بکشم !
عجب نفس گیر است
هوایِ بی تو بودن ...!
دوباره حلقه می زند به چشم من، برای تو
تمام آسمان شهر تیره می شود و من
هنوز خیره مانده ام به سمت روشنای تو
شبا راحت چشامو رو هم می ذاشتم
می خوابیدم خوابای ساده می دیدم
آدما رو ، همه آزاده می دیدم
توی دنیای قشنگم ، نه غمی بود و نه دردی
نه دل تنگی و نه خونه ی سردی
واسه من دیدنی بودن شاپرک ها
وقتی که پر می کشیدن سوی گل ها
سوار اسب خیالم تا دل ابرا می تاختم
میون ستاره ها خونه می ساختم
می شدم همسایه ی خورشید زیبا
از تو آسمون می رفتم توی دریا
مثل ماهی توی آب سفر می کردم
از تموم دریاها گذر می کردم
خبر از جنگ بزرگترا نداشتم
توی سینه ها گل امید می کاشتم
رو لبام ترانه ی مهر و وفا بود
دل کوچیکم پر از عشق ِخدا بود
Power By:
LoxBlog.Com |