ॡرویـــــ♥ــــــ♥ــــایـــ خیـــــ♥ـــــــسॡ
عاشقانه های رویای خیس
بعضي وقتها دلم ميخواد حرف بزنم دلم ميخواد يه جورايي خودمو از
دست بغض تلخي كه قلبمو چنگ ميزنه نجات بدم دلم ميخواد هر چي كه آزارم ميده رو رها كنم اما نميتونم آخه خيلي سخته آدم غمي رو كه مدت خيلي زيادي با اون سر كرده به راحتي از خودش برونه بيشتر وقتها فكر ميكردم كه فقط خودمم كه دلم تنگه فقط خودمم كه تو بازي روزگار شكست خوردم ........
اما الان نظرم عوض شده تو كار اين دنيا موندم مگه ميشه اوني كه تا چند وقت قبل فكر ميكردم هيچ غمي نداره و تو شادي غرقه يه بازنده باشه يه شكست خورده تو قمار زندگي آخه مگه ميشه باور كرد كه دل اون از همه گرفته تره مگه ميشه باور كرد كه اون از همه تنهاتره و منتظر يه راهه نجاته واي كه چقدر دنياي ما آدما كوچيكه نمي دونم تويي كه اين متنو ميخوني دلت چقدر گرفتست يا موقع دلت چكار ميكني ؟.....................
کنـــارش میشینـــی و فقــط بــا چنـــد ایـــه قــرآن محـــرمــش مــی شـــوی...!!!! و مــن آشنــا بــا یکـــ دنیـــا عشــق و حســرتـــ بـــه او نــامحــرمــم....!!!! آهای غریبه درسته با یه آیه قرآن محرم شدی...!!! و فکر میکنی از این به بعد از همه چیزش خبر داری...!!!
بالاخره یاد میگیری از یک دوستت دارم ساده برای دلت یک خیال رنگارنگ نبافی...
✘دلواپــســم ... دلــواپــس روزهــایی کـ ــه "خـــــــدا" را فــروخــتــ م ...
پ.ن: جـآےِ פֿـآلیــَـش رآ نَـﮧ ڪِتآبـ پُـر میکُنَد نَـﮧ گِریـﮧ هآے شَبونـﮧ نَـﮧ سیــــگآر פּ نَـﮧ لَبـפֿَـنـבهآے اَلـَڪے لَعنَتـے בلَم بَغَل میـפֿـפּآב...!
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت... ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش.. و او هر روز پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد، و خواب خفتگان خفته را بیدار سازد... دلتنگيهات با
که رابطه یعنی بازی و اگر بازی نکنی می بازی...
که داستانهای عاشقانه از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود میگیرند...
که سر چهار راه با تهدید یک هوس شیرین چشمک می زند...
یاد میگیری که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی...
که باید صورت مساله ای پر ابهام باشی نه یک جواب کوتاه و ساده...
که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی نه بازوی بغل دستی ات را...
روزی میفهمی در انتهای همه ی گپ زدنهای دوستانه باز هم تنهایی....
و این همان لحظه ای است که همه چیز را بی چون وچرا می پذیری ...
با رویی گشاده و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمیدانی....
دیر یا زود این را میفهمی
دخترانه نــازمیکنم ودخترانه حسادت میکنم!
منم لیلای عشـــق...
دخترانــه میخندم پس اگر مرا خندان دیدی برچسب هرزگی برپیشانی ام نزن...
آری مـــن همان دختــریم که عشوه هایم برباد میدهد غرور مردانه اتـــــ را....
دختراپرچم نمیخوادهمینقد بسشونه...
Power By:
LoxBlog.Com |